خودکار را از جعبه ی داروهایش برداشتم، و این متن را هم پشت جواب سونوگرافی سال 98 اش می نویسم.
خودش هم همیشه همین کار رامی کرد. ازهمان یازده سال پیش که گفتند سرطان دارد و وقت ندارد. تمام همین کاغذ های جواب آزمایش ها، سونوگرافی ها و اسکن ها، چرک نویس بود برای نوشته هایش.
حوصله ی مریض بودن را هیچ وقت نداشت.
اما می نوشت، ساعت ها، پشت همین به قول خودش "کاغذ باطله ها" .
دارم از سرور می گویم. اشتباه نگیرید. مادرم که تمام زندگی اش را رقصید. جانانه، روی صحنه ای خالی ، بدون تماشاچی ، با جان و دل برای خودش رقصید. مادرم سرور حال اش با زندگی عجیب خوب بود.
عاشق تماشای رقص باد روی پرده ها بود.
همیشه با خنده میگفت: "اگه دردت گرفت، بگو آخ" آخ سرور...آخ
ابوذر را دیوانه واردوست داشت. یکبار حسودی ام شد وقتی دربروکسل، در بازارچه ای پر از آهن غرازه هایی که حوصله ام را سر برده بودند، گفت":ابوذر میفهمد" . کلی هم برایش آهن غرازه خرید.
تا یاد دارم، همیشه بلند و از ته دل می خندید. خنده هایش، خنده هایش ، خنده می آورد.
گلدان هایش را حسابی لوس میکرد. حتی این روزهای آخر که توانش را نداشت، ابوذر را میفرستاد سراغ گلدان ها تا نازشان را بخرد.
سرور ما در تاریکی محض، زیر نور هیچ چیز ، با چشم های بسته هم زیبا بود. خودش می تابید.
آواز خواندن را دوست داشت. آنروزها که هنوزنفسی داشت، امیر برایش ساز میزد و سرور هایده میخواند.
از وقتی امیر ار خانه ی سرور رفت، هر روز دل تنگش می شد. گاهی هم از دلتنگی زیاد غر میزد. امیر"جان دلش" بود.
بعد هم که ایلیا بدنیا آمد و جهان سرور را هجده سال زیبا تر کرد. هفته ای چند بار میگفت: "ایلیای خونم پایین آمده." و چقدر عاشقانه دوست داشتن را به ایلیا آموخت.
برای من و سرکشی هایم هم که سال های سال جنگید.
برای ماجراجویی هایم، پا به پایم راه آمد، دوید... بارها از من هم جلو زد.
چقدر زندگی را با او کیف کردیم.
در کوچه پس کوچه های تهران، در خیابان های پاریس ، در معبد های هند ، در جنگل های شیرگاه ، دربیمارستان های تهران ، روی ویلچر، پشت فرمان ابوذر.
جادوگر بود سرور، خوب می دانست چگونه حال بد را جادو کند، دود کند بفرستد هوا. سرور مادرم، مادرمان، شاد بودن و شاد کردن را به یادگار گذاشت و رفت.