نام :قدرت الله
نام خانوادگی : هادوی (ملانوری)
نام پدر : حیدر
تاریخ تولد : 1337/01/01
محل تولد : آمل
سن : 25 سـال
مذهب : اسلام شیعه
تاریخ شهادت : 1362/01/22
محل شهادت : فکه
شغل : پاسدار
دسته عملیاتی : سپاه پاسداران
شهید قدرت الله هادوی (ملانوری) در 1 فروردین ماه سال 1337 در آمل پا به عرصه هستی نهاد.این شهید والامقام دارای ملیت ایران و مذهب اسلام شیعه بود.وی تحصیلات خود را تا مقطع ششم ابتدایی ادامه داد و به عضویت سپاه پاسداران درآمد. این شهید گرانقدر سرانجام در 22 فروردین ماه سال 1362 در سن 25 سـالگی و در عملیات سال والفجر یک حوادث ناشی از درگیری در فکه دعوت حق را لبیک گفت. مزار این شهید در قطعه 28 ردیف 54 مکرر شماره 13
بهشت زهرا (س) قرار دارد.
خاطرهای از زبان شهید قدرتالله هادوی
متولد فروردین 37
شهادت فروردین 62، والفجر1، منطقه عملیاتی فکه
منطقهای که ما مستقریم یک زمین صبحگاه بزرگ دارد که اطرافش را خاکریز زدهاند. چند روز پیش صبح زود، همه گردانها آنجا جمع شده بودند و آماده برنامه صبحگاه بودند. بچهها پرچمهای زیادی به دستشان بود و منتظر ایستاده بودند و هنوز شکل مرتب به خودشان نگرفته بودند. آنهایی که مثل من دیر کرده بودند، از دور و بر، با عجله روی خاکریزها میدویدند و به سرعت به طرف پایین سرازیر میشدند و به بقیه میپیوستند. من از خاکریز بالا آمدم. یک نگاه به جمعیت بچهها کردم و همانطور بیخیال اولین قدم را به سمت پایین برداشتم، اما یکباره سرِ جا میخکوب شدم و تنم شروع کرد به لرزیدن! خشکم زده بود. دیگر نمیتوانستم قدم بردارم. مثل کسی که برق گرفته باشدش ایستاده بودم و به شدت میلرزیدم. دوباره نگاهم به بچهها افتاد؛ در هم موج میزدند. باد، پرچمهایشان را حرکت میداد و همه منتظر بودند.
یک لحظه حالت عجیبی به من دست داد. دیگر در حال خودم نبودم. سرم گیج میرفت. ناگهان در برابر چشمم صحنه قیامت نمایان شد. مردم را میدیدم که در پیشگاه پروردگار حاضر شدهاند و منتظر حسابرسیاند. بعد از دیدن این صحنه که انگار به اندازة یک لحظه هم طول نکشید یکباره بدنم سست شد، چشمم بسته شد و دیگر هیچی نفهمیدم. احساس کردم از یک تونل به پایین میافتم، نشستم و در خودم جمع شدم. نشستَنم انگار قرنها طول کشید. تنم که روی خاک افتاد، چشمم باز شد.
همه چیز به حالت عادی برگشته بود. بچهها به سمت میدان صبحگاه می دویدند و من روی خاکریز نشسته بودم. آنهایی که از کنارم رد می شدند. میخندیدند و ادای حاج احمد را درمیآوردندو هر کدام با کنایه چیزی میگفتند: بدو برادر، بدو! ... نشستن موقوف! خوابیدن موقوف! یالاّ بدو! ... انگار قوت گرفته بودم. از جایم بلند شدم. یک بار دیگر بچهها را تماشا کردم. نه، دیگر محشر نبود! بچههای خودمان بودند. از خاکریز سرازیر شدم و بدون اینکه به کسی چیزی بگویم به طرف آنها دویدم...
اَلسَّلامُ عَلي رَسوُلِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلي نَبِي اللّهِ اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللّهِ؛ اَلسَّلامُ عَلي اَهْلِ بَيْتِهِ الطّاهِرين اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَيُّهَا الشُّهَدآءُ الْمُؤْمِنُونَ؛ اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَهْلَ بَيْتِ الاْيمانِ وَ التَّوْحيدِ اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ دينِ اللّهِ وَ اَنْصارَ رَسُولِهِ عَلَيْهِ وَ الِهِ السَّلامُ سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَي الدّارِ اَشْهَدُ اَنَّ اللّهَ اخْتارَكُمْ لِدينِهِ وَ اصْطَفاكُمْ لِرَسُولِهِ؛ وَاَشْهَدُ اَنَّكُمْ قَدْ جاهَدْتُمْ فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ وَ ذَبَبْتُمْ عَنْ دينِ اللّهِ وَ عَنْ نَبِيِّهِ؛ وَ جُدْتُمْ بِاَنْفُسِكُمْ دُونَهُ وَاَشْهَدُ اَنَّكُم قُتِلْتُمْ عَلي مِنْهاجِ رَسُولِ اللّهِ؛ فَجَزاكُمُ اللّهُ عَنْ نَبِيِّهِ وَعَنِ الاِْسْلامِ وَ اَهْلِهِ اَفْضَلَ الْجَزآءِ وَ عَرَّفَنا وُجُوهَكُمْ في مَحَلِّ رِضْوانِهِ وَ مَوْضِعِ اِكْرامِهِ مَعَ النَّبِيّينَ وَ الصِّدّيقينَ وَ الشُّهَدآءِ وَ الصّالِحينَ وَ حَسُنَ اُولَّئِكَ رَفيقاً اَشْهَدُ اَنَّكُمْ حِزْبُ اللّهِ وَاَنَّ مَنْ حارَبَكُمْ فَقَدْ حارَبَ اللّهَ وَ اَنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبينَ الْفائِزينَ الَّذينَ هُمْ اَحْيآءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَعَلي مَنْ قَتَلَكُمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ الْمَلاَّئِكَةِ و َالنّاسِ اَجْمَعينَ اَتَيْتُكُمْ يا اَهْلَ التَّوْحيدِ زائِراً وَبِحَقِّكُمْ عارِفاً وِبِزِيارَتِكُمْ اِلَي اللّهِ مُتَقَرِّباً وَ بِما سَبَقَ مِنْ شَريفِ الاْعْمالِ وَ مَرْضِي الاْفْعالِ عالِماً فَعَلَيْكُمْ سَلامُ اللّهِ وَ رَحْمَتُهُ وَ بَرَكاتُهُ وَ عَلي مَنْ قَتَلَكُمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ غَضَبُهُ وَ سَخَطُهُ اَللّهُمَّ انْفَعْني بِزِيارَتِهِمْ وَ ثَبِّتْني عَلي قَصْدِهِمْ وَ تَوَفَّني عَلي ما تَوَفَّيْتَهُمْ عَلَيْهِ وَ اجْمَعْ بَيْني وَ بَيْنَهُم في مُسْتَقَرِّ دارِ رَحْمَتِكَ اَشْهَدُ اَنَّكُمْ لَنا فَرَطٌ وَ نَحْنُ بِكُمْ لاحِقُونَ
سلام بر رسول خدا سلام بر پیامبر خدا سلام بر محمد بن عبداللّه سلام بر خاندان پاکش سلام بر شما ای شهیدان با ایمان سلام بر شما ای خاندان ایمان و توحید سلام بر شما ای یاران دین خدا و یاران رسول خدا - که بر او و آلش سلام باد - سلام بر شما بدان شکیبائی که کردید پس چه خوب است خانه سرانجام شما گواهی دهم که براستی خداوند شما را برای دین خود انتخاب فرمود و برگزیدتان برای رسول خود و گواهی دهم که شما در راه خدا جهاد کردید آن طور که باید و دفاع کردید از دین خدا و از پیغمبر خدا و جانبازی کردید در رکاب رسول خدا و گواهی دهم که شما بر همان راه رسول خدا کشته شدید پس خدای تان پاداش دهد از جانب پیامبرش و از دین اسلام و مسلمانان بهترین پاداش و بشناساند به ما صورت های شما را در جایگاه رضوان خود و موضع اکرامش همراه با پیمبران و راستگویان و شهیدان و صالحان و چه نیکو رفیقانی هستند آن ها گواهی دهم که شمائید حزب خدا و هر که با شما بجنگد مسلماً با خدا جنگ کرده و براستی شما از مقربان و رستگارانید که در پیشگاه پروردگارشان زنده اند و روزی می خورند پس لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آن که شما را کُشت آمده ام به نزد شما برای زیارت ای اهل توحید و به حق شما عارفم و بوسیله زیارت شما بسوی خدا تقرب جویم و بدان چه گذشته از اعمال شریف و کارهای پسندیده دانایم پس بر شما باد سلام خدا و رحمت و برکاتش و لعنت خدا و خشم غضبش بر آن کس که شما را کُشت خدایا سود ده مرا به زیارت شان و بر آن نیتی که آن ها داشتند مرا هم ثابت بدار و بمیرانم بر آن چه ایشان را بر آن میراندی و گرد آور میان من و ایشان در جایگاه خانه رحمتت گواهی دهم که شما بر ما سبقت گرفتید.