یادبود آنلاین شهید مهدی احمدخانی

در صورتی که عکس، فیلم یا هرگونه محتوای دیگری در رابطه با شهید مهدی احمدخانی در اختیار دارید، با استفاده از فرم زیر برای ما ارسال کنید تا در این صفحه قرار گیرد.

نام :مهدی
نام خانوادگی : احمدخانی
نام پدر : حسین
تاریخ تولد : 1341/10/22
محل تولد : تهران
سن : 24 سـال
مذهب : اسلام شیعه
تاریخ شهادت : 1365/12/14
محل شهادت : شلمچه
شغل : بسیجی فعال وویژه
دسته عملیاتی : بسیج
شهید مهدی احمدخانی در 22 دی ماه سال 1341 در تهران پا به عرصه هستی نهاد.این شهید والامقام دارای ملیت ایران و مذهب اسلام شیعه بود.وی تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه داد و به عضویت بسیج درآمد.
این شهید گرانقدر سرانجام در 14 اسفند ماه سال 1365 در سن 24 سـالگی و در عملیات سال کربلای5 حوادث ناشی از درگیری در شلمچه به شهادت رسید.
مزار این شهید در قطعه 29 ردیف 74 شماره 10 بهشت زهرا (س) قرار دارد.
زندگی نامه شهید مهدی احمد خانی بيست و دوم ديماه سال 1341، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش حسين، كارمند بانك بود و مادرش، فاطمه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته تجربی درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان بسیجی در جبهه حضور يافت. چهاردهم اسفند 1365، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش شهيد شد. مزار او در بهشت زهرای زادگاهش واقع است.  در تاریخ سوم بهن ماه سال 1341 همزمان با روز نیمه شعبان میلاد پربرکت حضرت ولیعصر(عج) در خانواده‌ای مذهبی و متوسط کودکی دیده به جهان گشود و نامش را مهدی نهادند مهدی از وقتیکه خود را شناخت و دوران دبستان را پشت سرنهاد عشق و علاقه خاصی به مسائل مذهبی از جمله جلسات قرآنی و هیئتهای مذهبی پیدا نمود و خانواده وی در این راه همواره مشوق وی بودند. او این عشق و علاقه به اسلام را تا دوران نوجوانی و جوانی با جدیت و پشتکار خاصی ادامه داد در اواخر سال 56 که هنوز جرقه‌های انقلاب اسلامی در گوشه و کنار این کشور ایجاد شده بود با شناختی که نسبت به حضرت امام پیدا نمود با وجود سن کمی که داشت حدود 15 الی 16 سال مسیر خود را وارد مبارزات سیاسی کشور نمود و تا آنجا که از دستش برمیآمد در خدمت نهضت اسلامی قرار گرفت. مسجد اولین سنگری بود که وی در جهت استفاده در خدمت انقلاب از آن استفاده نمود و با پشتکار و جسارت تمام در کلیه فعالیتها منجمله اعتراضات تظاهرات مقطعی و مجالس و پخش اعلامیه و پیام حضرت امام و انقلاب شرکت نموده و نقش فعالی داشت کم‌کم با آشنا شدن هر چه بیشرت با چهره وجود مقدس حضرت امام چنان شیفته و مقلد وی گردید که در اجرای فرامین حضرتش تا لحظه شهادت لحظه‌ای قصور و کوتاهی نداشت. با اوجگیری انقلاب اسلامی در سال 57 فعالیت و اقدامات وی نیز بیشتر گردید به طوریکه در تمامی مراحل انقلاب از جمله اعتصابات اعتراضات به ویژه تظاهرات از سنگر دبیرستان نقش فعالی و مثری داشت و همواره ؟؟ تظاهرات دبیرستان سعی و کوشش بسیاری مینمود و در این راه هر گونه عمل و خطری را در راه انقلاب اسلامی پذیرا بود وی با شرکت در تظاهرات بزرگ 16 شهریور و 17 شهریور و سرانجام تسخیر پادگانها و درگیری با مزدوران شاه در روز 22 بهمن دین خود را در حد توان به انقلاب عطا نمود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی ابتدا در جهت تثبیت انقلاب همگام با سایر امت حزب ا... تحت تشکیل نظامی مساجد در جمع‌آوری سلاحها و اموال بیت المال گشت و نگهبانی خدمت نموده و سپس در سال 58 در نهاد کمیته انقلاب اسلامی به مدت یکسال به حراست از دستآوردهای انقلاب پرداخت مهدی در سنگر انجمن اسلامی دبیرستان به صورت فعال نقش داشته و از همان ابتدا به هیچوجه حاضر نمیشد که دستآوردهای انقلاب توسط گروهکهای فریب خورده و منحرف به بازی گرفته شود بنابراین در مبارزه و افشاگری برعلیه این عناصر پلید نقش موثری داشته به طوریکه گروهکهای موجود در مدرسه و محل از اقدامات وی همواره در خشم و هراس بودند. وی با تشکیل ارتش 20میلیونی به فرمان امام در سنگر مسجد قدمی نیز مسئولیت فرماندهی پایگاه مسجد پیغمبر(ص) را به عهده داشته است و در این رابطه به طور پیگیر در جذب نیروها و حراست از محل در منطقه فعالیت مینمود. با شروع جنگ تحمیلی و تجاوز مزدوران آمریکا به خاک وطن اسلامیمان مهدی چندین بار از طریق بسیج به جبهه اعزام شده و خدمت مینمود با توجه به عشق و علاقه بیش از حدش به نگهدرای و حفظ از دستآوردهای انقلاب ضمن ادامه تحصیل در سال 61 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و با ورودش به سپاه به عنوان یکی از افراد موثر و فعال در خدمت جنگ قرار داشت و با توجه به اینکه قسمت کار وی در رابطه با جنگ نبود لکن به علت عشق و علاقه بی‌حد به شرکت در جبهه‌ها او را همواره در مقاطع حساس به مناطق جنگی میکشاند وی در عملیاتهای زیادی شرکت داشت و با توجه به شجاعت و جسارت وی همواره در قسمتهای حساس جبهه‌ها از جمله اطلاعات و عملیات لشکر انجام وظیفه مینمود. روحیه خستگی ناپذیر و علاقه وی به جبهه به هیچوجه مانع کنار کشیدن او از این خدمت و جهاد در راه خدا نمیگردید به طوریکه بارها از ناحیه‌های مختلف بدون مجروح گردید و در بیمارستان بستری شد ولی پس از مرخصی بلافاصله به جبهه بازمیگشت. در آخرین باریکه ترکش به سر وی اصابت کرده بود و در بیمارستان بستری گردیده بود پس از انجام عمل جراحی در حالیکه بیهوش بود فریاد میزد یا حسین میخواهم به نزد تو بیایم مگر من بد هستم که مرا به پیش خود نمیبری و همواره با صداهای یا زهرا و یا حسین صحنه معنوی خاصی را در اتاق عمل و محیط بیمارستان بوجود آورده بود به طوریکه از پرسنل اتاق عمل گرفته تا مجروحین و افراد ملاقات کننده منقلب گشته و به سختی گریستند و تنها مادرش بود که علیرغم گریستن مردها همچون کوه استوار دست مجروحش را در دست میفشرد و او را آرام میساخت. از خصوصیات بارز این شهید گذشته از ایمان و تقوا که قلم از بیان آن عاجز است یکی جسارت و شجاعت و از جان‌گذشتگی وی بود که در راه خدمت به اسلام و انقلاب از هیچ خطری باک نداشت و همواره شجاعتش زبانزد دوستان و آشنایان بود. دیگر از خصوصیات بارز این شهید خوشرویی و شادابی روحیه وی بود که حضور وی در جمع دوستان و آشنایان همیشه بچه‌ها را سرشار از خوشحالی و شادابی مینمود به طوریکه بعد از شهادت وی برادران و دوستان وی در مسجد و محل کار به قدری متأثر شدند و گریستند که تا به حال سابقه نداشته است و در هیچ مجلسی و محفلی نیست که یادی از او نشود. همچنین تواضع و فروتنی بیش از حد وی نیز یکی از نکات مثبت اخلاقی وی به شمار میرفت و همواره سرمشق و الگوی دیگران بود عشق به شهادت و لقاءا... از بزرگترین آرزوهای وی بود که هیچ علاقه مادی و دنیوی را با آن مقایسه و عوض نمیکرد و صحت ادعای فوق در کلماتی از وصیتنامه‌اش که در روزهای آخر عمرش نوشته است به خوبی پیداست. خدایا چشمانم در انتظار توست طلب حانم کن که دیگر طاقت دوری از تو را ندارم. نکته بسیار مهمی که قابل ذکر است عشق و علاقه وی به اهل بیت عصمت و طهارت و سرور آزادگان سالار شهیدان حسین ابن علی(ع) بود که به طوریکه در ایام عزاداری این بزرگواران با همه وجودش میگریست و پروانه‌وار گرد وجود مقدسشان میچرخید و میسوخت. آخرین باریکه از جبهه بازگشت تا هنگام برگشت مجددش حال و هوای دیگری داشت دو شب قبل از اعزامش یکی از برادران به وی گفته بود (مهدی اگر از جبهه بازگشتی حتماً فلان کار را انجام بده) که در جواب میگوید: فلانی، دیگر برگشتی در کار نیست. و به راستی که دیگر برگشتی در کار نبود در روز 13 اسفند سال 65 در عملیات کربلای5 در منطقه شلمچه در حالیکه معاونت گروهان را به عهده داشت با رمز مقدس یا زهرا(س) ترکش به سر و پهلوی وی اصابت نمود و پروانه‌وار به سوی معبودش پرکشید و به شهادت (آرزویش) رسید و با اهدای خون سرخ خود دین خوی را به اسلام و انقلاب ادا کرد. او تنها پسر خانواده خویش بود اما همه دوستان وی به جای برادرش در سوگ او گریستند و بر سر مزارش وعده کردند و مصمم شدند که با برداشتن اسلحه وی از روی زمین تا آخرین لحظه حیاتشان و تا آخرین قطه خونشان راه او و همه شهیدان گلگون کفن انقلاب اسلامی را ادامه دهند. ناگفته نماند که مراسم اربعین این شهید عزیز و بزرگوار نیز دقیقاً مصادف با نیمه شعبان سال 66 گردید. یادش گرامی و راهش پررهرو باد.
اَلسَّلامُ عَلي رَسوُلِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلي نَبِي اللّهِ اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللّهِ؛ اَلسَّلامُ عَلي اَهْلِ بَيْتِهِ الطّاهِرين اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَيُّهَا الشُّهَدآءُ الْمُؤْمِنُونَ؛ اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَهْلَ بَيْتِ الاْيمانِ وَ التَّوْحيدِ اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ دينِ اللّهِ وَ اَنْصارَ رَسُولِهِ عَلَيْهِ وَ الِهِ السَّلامُ سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَي الدّارِ اَشْهَدُ اَنَّ اللّهَ اخْتارَكُمْ لِدينِهِ وَ اصْطَفاكُمْ لِرَسُولِهِ؛ وَاَشْهَدُ اَنَّكُمْ قَدْ جاهَدْتُمْ فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ وَ ذَبَبْتُمْ عَنْ دينِ اللّهِ وَ عَنْ نَبِيِّهِ؛ وَ جُدْتُمْ بِاَنْفُسِكُمْ دُونَهُ وَاَشْهَدُ اَنَّكُم قُتِلْتُمْ عَلي مِنْهاجِ رَسُولِ اللّهِ؛ فَجَزاكُمُ اللّهُ عَنْ نَبِيِّهِ وَعَنِ الاِْسْلامِ وَ اَهْلِهِ اَفْضَلَ الْجَزآءِ وَ عَرَّفَنا وُجُوهَكُمْ في مَحَلِّ رِضْوانِهِ وَ مَوْضِعِ اِكْرامِهِ مَعَ النَّبِيّينَ وَ الصِّدّيقينَ وَ الشُّهَدآءِ وَ الصّالِحينَ وَ حَسُنَ اُولَّئِكَ رَفيقاً اَشْهَدُ اَنَّكُمْ حِزْبُ اللّهِ وَاَنَّ مَنْ حارَبَكُمْ فَقَدْ حارَبَ اللّهَ وَ اَنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبينَ الْفائِزينَ الَّذينَ هُمْ اَحْيآءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَعَلي مَنْ قَتَلَكُمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ الْمَلاَّئِكَةِ و َالنّاسِ اَجْمَعينَ اَتَيْتُكُمْ يا اَهْلَ التَّوْحيدِ زائِراً وَبِحَقِّكُمْ عارِفاً وِبِزِيارَتِكُمْ اِلَي اللّهِ مُتَقَرِّباً وَ بِما سَبَقَ مِنْ شَريفِ الاْعْمالِ وَ مَرْضِي الاْفْعالِ عالِماً فَعَلَيْكُمْ سَلامُ اللّهِ وَ رَحْمَتُهُ وَ بَرَكاتُهُ وَ عَلي مَنْ قَتَلَكُمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ غَضَبُهُ وَ سَخَطُهُ اَللّهُمَّ انْفَعْني بِزِيارَتِهِمْ وَ ثَبِّتْني عَلي قَصْدِهِمْ وَ تَوَفَّني عَلي ما تَوَفَّيْتَهُمْ عَلَيْهِ وَ اجْمَعْ بَيْني وَ بَيْنَهُم في مُسْتَقَرِّ دارِ رَحْمَتِكَ اَشْهَدُ اَنَّكُمْ لَنا فَرَطٌ وَ نَحْنُ بِكُمْ لاحِقُونَ

سلام بر رسول خدا سلام بر پیامبر خدا سلام بر محمد بن عبداللّه سلام بر خاندان پاکش سلام بر شما ای شهیدان با ایمان سلام بر شما ای خاندان ایمان و توحید سلام بر شما ای یاران دین خدا و یاران رسول خدا - که بر او و آلش سلام باد - سلام بر شما بدان شکیبائی که کردید پس چه خوب است خانه سرانجام شما گواهی دهم که براستی خداوند شما را برای دین خود انتخاب فرمود و برگزیدتان برای رسول خود و گواهی دهم که شما در راه خدا جهاد کردید آن طور که باید و دفاع کردید از دین خدا و از پیغمبر خدا و جانبازی کردید در رکاب رسول خدا و گواهی دهم که شما بر همان راه رسول خدا کشته شدید پس خدای تان پاداش دهد از جانب پیامبرش و از دین اسلام و مسلمانان بهترین پاداش و بشناساند به ما صورت های شما را در جایگاه رضوان خود و موضع اکرامش همراه با پیمبران و راستگویان و شهیدان و صالحان و چه نیکو رفیقانی هستند آن ها گواهی دهم که شمائید حزب خدا و هر که با شما بجنگد مسلماً با خدا جنگ کرده و براستی شما از مقربان و رستگارانید که در پیشگاه پروردگارشان زنده اند و روزی می خورند پس لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آن که شما را کُشت آمده ام به نزد شما برای زیارت ای اهل توحید و به حق شما عارفم و بوسیله زیارت شما بسوی خدا تقرب جویم و بدان چه گذشته از اعمال شریف و کارهای پسندیده دانایم پس بر شما باد سلام خدا و رحمت و برکاتش و لعنت خدا و خشم غضبش بر آن کس که شما را کُشت خدایا سود ده مرا به زیارت شان و بر آن نیتی که آن ها داشتند مرا هم ثابت بدار و بمیرانم بر آن چه ایشان را بر آن میراندی و گرد آور میان من و ایشان در جایگاه خانه رحمتت گواهی دهم که شما بر ما سبقت گرفتید.
بهشت زهرا (س) , قطعه 29, ردیف 74, شماره 10
در حال بارگیری نقشه...
لطفاً خاطرات و دلنوشته های خود را برای درج در این صفحه در کادر زیر بنویسید

دلنوشته های قبلی:
خواهر
نام : مهدی احمدخانی ولادت: نیمه شعبان ۱۳۴۱ (مصادف با اربعین شهید ) شهادت : ۱۲ اسفند ۱۳۶۵ محل شهادت : شلمچه عملیات کربلای پنج گلزار شهید: بهشت زهرا سلام الله علیها، قطعه ۲۹ ❤ مادرش تعریف میکرد: با سن کم ازدواج کرده بودم، بچه هایم زنده نمی ماندند خصوصا پسرهایم، و این باعث شماتت بعضیها شده بود تا اینکه بالاخره روز نیمه شعبان پسرم به دنیا آ مد. اسمش را گذاشتیم 💓 مهدی 🌹 زنده ماند و سال 1341 جزء همان هایی بود که حضرت امام قدس سره الشریف فرموده بودند: سربازان من توی گهواره اند.⚘ سال 65 هم شهید شد. در عملیات کربلای پنج از ناحیه پهلو تیر خورده بود.🌷 وقتی جنازه اش راآوردند با چفیه محکم پهلویش را بسته بودند. میگفتند خیلی از شهدای این عملیات که مهدی خط شکنش بود از ناحیه پهلو و سینه تیر و ترکش خورده بودند. 💌 مهدی در وصیت نامه اش نوشته بود: مادرم ما رفتیم جبهه تا انتقام سیلی حضرت زهرا سلام الله علیه را از این نانجیبها بگیریم چرا که اینها از نسل همان نانجیب هستند؛ تا در قیامت در مقابل حضرت زهرا سلام الله علیه رو سفید باشیم... ❤ خواهر شهید تعریف میکرد: روزی که از جبهه آ مد تا خبر شهادت دوستش نوید را به خانواده اش بدهد، چون جنازه اش نیامده بود منصرفش کردند. خواست که برگردد. خداحافظی کرد و رفت اما نمیدانم چطور شد که به خانواده شهید نوید، اطلاع دادند و او ماند تا در مراسمش شرکت کند. وقتی از مراسم به خانه برگشت، من مشغول جارو کردن بودم. ناگهان دیدم مهدی در راهرو ایستاده است. آنقدر خوشحال شدم که انگار نه انگار تازه دیدمش. روزی هم که خواست برود روزی بود که من، باید به مدرسه میرفتم . خواستم از خواب بیدارش کنم و با او خداحافظی کنم اما دلم نیامد. گفتم مثل همیشه میرود و می آید. رفت و آمدش برایمان عادی شده بود. مدرسه ام دور بود، نزدیک مدرسه که رسیدم پشیمان شدم. خواستم برگردم ولی دیدم اگر دیر بشود دیگر در مدرسه راهم نخواهند داد،هنوزحسرت آن خداحافظی روی دلم مانده است. کاش برگشته بودم. ⚘حدود دو ماه گذشته بود. یک روز رفتم توی اتاقش و برای اولین بار کنجکاوی کردم. پاکتی که در بسته بود و جوری در کتابخانه اش گذاشته بود تا دیده شود را باز کردم. داخلش یک عکس با لباس سپاه بود؛ در سایز بزرگ ، همه چیز دستم آمد ولی نمیخواستم همه چیز را باور کنم. 🦋 🌸 یک شب خواب مهدی را دیدم. کنار در مسجد پیغمبر که پایگاه بسیجشان بود، مشغول بستن حجله بود برای خودش. خیلی خوشحال بود و لبخند رضایت بخشی به لب داشت. یکی دو روز بعد، خبر شهادتش را آوردند. وقتی خبر شهادتش را شنیدم دیگر توان ایستادن روی پاهایم را نداشتم. ناگهان پاهایم سست شد و روی زمین افتادم. بقیه خواهرانم هم گریه میکردند. همانجا بود که مادرم گفت: حق ندارید گریه کنید. معلوم بود شهید میشود. لیاقت پسرم همین بود. همیشه در جبهه بود و چند بار هم زخمی شده بود. یک روز به خانه ی یکی از خواهراش رفته بود و خیلی گریه کرده بود. به او گفته بود تو را به خدا دعا کن شهید بشوم. 🌷 قبل از رفتنش هم انگار خبر شهادتش را از بالا گرفته بود گفته بود من این بار دیگر برنمیگردم...🌹 در جبهه هم به دوستانش غذا داده بود و به آ نها گفته بود فردا نگویید شام عروسی ندادی این هم شام من...!!!⚘ ❤ دو ماه قبل از شهادتش تعریف میکرد: در سنگر با نوید نشسته بودیم عراق پاتک زد. نوید یکدفعه خم شد و پهلوش رو گرفت. فکر کردم مثل همیشه شوخی میکنه. گفتم الان وقتش نیست، پاشو بریم بیرون. ولی دیدم تکون نمیخوره فهمیدم شهید شده . دستور عقب نشینی داده بودن ، اومدم بلندش کنم و با خودم به عقب ببرم. آخه چند روز قبلش به من گفته بود مهدی اگر یک موقع شهید شدم یک وقت من رو نذاری بری🥀 به او گفته بودم خدا خیرت بده، تو سنگینی من زورم نمیرسه بلندت کنم و خندیدیم😂 اما حالا شهید شده بود و من واقعا نمیتونستم بلندش کنم زخمی ها واجب تر بودند. ❤ نوید، همان شهید اسماعیل زاده بود از دوستان صمیمی و همکار شهید که الان مزارش درست کنار مزار مهدی است. چند سال پیش بالاخره جنازه اش را آوردند. ❤ همان روزها، خواهر مهدی خواب برادرش را دیده بود که خیلی خوشحال است. او را بغل کرده بود. میگفت: از خوشحالی برادرم تعجب کرده بودم که مگر چه شده که او اینقدر خوشحال است؟ بعد فهمیدم جنازه نوید را آوردند و کنار مهدی دفن کردند. 💓 آخر مهدی وقتی آمد خبر شهادت نوید را به خانواده اش بدهد به آنها گفته بود برمیگردم و جنازه اش را هم برایتان می آورم من میدانم کجاست اما نتوانسته بود این کار را بکند چون منطقه در تیررس عراقیها بود. دو ماه بعد هم که خودش شهید شد. اما انگار حالا از این که جنازه دوستش آمده بود خیلی خوشحال بود.🌺 خبر شهادت مهدی را که آ وردند کم کم فامیلها جمع شدند. برای بعضیها که خیلی دوستش داشتند شهادتش قابل تحمل نبود. یکی از آ نها از شدت ناراحتی با اعتراض به مادر شهید گفت : حالا خوب شد او را فرستادی جبهه تا شهید شود؟!!! مادرش هم جواب داده بود افتخار میکنم پسرم شهید شده.🌸 خودش هم تا چهلم پسرش سیاه نپوشید و گریه هم نکرد مگر وقتی که رثای اهل بیت خوانده میشد . ❤ بعد از چهلم وقتی همه رفتند خانواده صدای گریه مادرشان را سر نماز برای پسرش می شنیدند که میگفت دلم برایت تنگ شده پسرم .. ❤ مادرش میگفت: روز آخری که میخواست برود تا دم درب خانه با او رفتم و با او روبوسی کردم. همین که چند قدم رفت خواستم ظرف آب را بردارم و پشت سرش بریزم که دیدم نیست. هر چه نگاه کردم در آن کوچه طولانی مهدی را ندیدم. انگار پر زده بود و رفته بود. فهمیدم این رفتن دیگر برگشتی ندارد. 🌷وقتی جنازه را به معراج آوردند، رفت پایین پایش و پاهای پسرش را از روی پوتین بوسید. کلی قربان صدقه اش رفت پنبه ای برداشت و دور چشمها و صورتش را از خاک و خون پاک کرد. میگفت وقتی من مردم آن را برای تبرّک در کفنم بگذارید تا پسرم شفاعتم را بکند. روز تشییع هم دستانش را به طرف آسمان بلند کرد و گفت: خدایا این امانتت را از ما قبول کن🌹 مدتها گذشته بود بارها میشد که میگفت کاش کفش های پسرم را از پایش درآ ورده بودم تا خستگیش در برود. مادر بود دیگر . جانش فدای مادر سیدالشهدا علیه السلام حضرت زهرا سلام الله علیه چه کشید وقتی نعش فرزندش را غرق خون در گودال قتلگاه دید … ❤ پدر مرحوم شهید تعریف میکرد: روزی که ترکش خورده بود و او را برای عمل جراحی برده بودند، دکترش میگفت تا حالا چنین چیزی ندیده بودم وقتی بیهوش بود یک دفعه دیدم دستش را گذاشت روی سینه اش و گفت: سلام آقا! ببخشید من خوابیدم. وقتی او را از اتاق عمل بیرون آوردند، با وجود اینکه کاملا به هوش نیامده بود مدام ذکر یا حسین میگفت به طوری که تمام کادر بیمارستان و مردمی که در راهرو بودند تحت تاثیر قرار گرفته و گریه میکردند. 🌻 مهدی به خاطر حساسیت شغلی که در تهران داشت، نمیتوانست هر وقت میخواست به جبهه برود. باید حتما از مافوقش اجازه میگرفت. آنقدر جبهه رفتن هایش زیاد شده بود که وزیر گفته بود هیچکس حق ندارد بدون اجازه به جبهه برود. ولی مهدی طاقت نداشت وقتی که رفت به همکارش گفت از وزیر حلالیت بطلب من باید بروم. به قول شهید سلیمانی عزیز (اگر میخواهید شهید شوید باید شهید زندگی کنید ) و این وجه اشتراک تمامی شهداست . امید است که به لطف خداوند ما هم در زمره آنان قرار بگیریم

جستجو در صفحات درگذشتگان